جدیدترین

جدیدترین مطالب روز اینترنت را در وب ما ببینید

جدیدترین

جدیدترین مطالب روز اینترنت را در وب ما ببینید

۲۴۸ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

مجموعه جملات و اس ام اس های عاشقانه سال 2015

مجموعه جملات و اس ام اس های عاشقانه سال 2015

وقتی نگاهشان رو به توست
تو لبخـندشان را میبینی
من تیزیِ دندانشان را
پس نپرس چرا مضطربم

اس ام اس عاشقانه

میگن هیچ عـشـــــقی تو دنـــــیا مثــل عشـــــق اولـــــی نیست
میـــــگذره یه عمری اما از خیـــــالت رفتــــــنی نیست
کــــــــاش برگرده

اس ام اس عاشقانه

سـخت است گلـدان باشی
برای گلـی که مصنوعی ست

اس ام اس عاشقانه

به ســــــراغ من اگر مــــــــی آیی
نــــــــــرم و آهســته بیــــا
مبادا که تـــــرک بردارد چینی نازک تنهایی من
بی سر و صـدا دوســتت دارم

اس ام اس عاشقانه

بیش از این انتظار کشیدنم بیهوده است
تو نمی آیی
این را از عرق شــرم پنجره فهمیدم

اس ام اس عاشقانه

حواسمون باشه دل ادما شیـشه نیست روش ها کنیم
بعد قلب بکـشیم وایسیم اب شدنش رو تماشا کنیم
وکیف کنیم
.
.
.

روی دل شـیـشه ایی ادما اگه قلب میکشی
باید مردونه پاش وایسی

اس ام اس عاشقانه

با رفیقم نشـستیم داریم فیلم جنگی خفن نگاه میکنیم
آخر فیلم جوگیر شدم سینه خیز
رفتم تلوزیونو خاموش کردم
اومدم دیدم رفیقــم تیر خورده مرده

اس ام اس عاشقانه

نگران تاول دستانت بودم
وقتی به مـن تبر میزدی

اس ام اس عاشقانه

آب و هوای دلم آنقدر بارانیست
که رخت های دلتنـگی ام مجالی برای خشک شدن نیست
اینگونه است که دلم برایت همیشه تنگ است

اس ام اس عاشقانه

چه شاعرانه است فریادشان زیر پاهایمان
برگ هایی که روزی برای آرامـش،به سکوتشان پناه میبردیم

اس ام اس عاشقانه

می آیی عاشق میکنی
محو میشوی تا فراموشت کنم
دوباره می آیی تازه میکنی خاطراتت را
محو میشوی
به راستـی که سراب از تو با ثبات تر است

مجموعه جملات و اس ام اس های عاشقانه سال 2015

  • محسن رمضانی
  • ۰
  • ۰

بیوگرافی هارون

بیوگرافی هارون

هارون

عکس هارون


هارون با نام اصلی سرحان یاواش Serhan Yavaş بازیگر و مدل ترکیه ای ، متولد ۲۷ مارس ۱۹۷۲ در شهر استانبول ترکیه می باشد. وی دارای تحصیلات آکادمی ورزشی از دانشگاه مرمره استانبول است.

سرحان یاواش با بازی در سریال ماندگار یا فراموش نشدنی که از شبکه ATV ترکیه پخش موفق شد جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد را دریافت کند.

سریال های تلویزیونی :
عنکبوتی (Şekip) (1997-2001)
سوگند (Menderes) (2007)
ماندگار (هارون) (۲۰۰۹-۲۰۱۱)
من نام خود را در قلب من نوشت (عمر) (۲۰۱۳-۲۰۱۴)

هارون

  • محسن رمضانی
  • ۰
  • ۰

عکس جالب مهدی پاکدل سوار بر موتور

مهدی پاکدل

عکس بازیگران :برای مشاهده عکس جالب مهدی پاکدل سوار بر موتور به ادامه مطلب مراجعه کنید.

عکس جالب مهدی پاکدل سوار بر موتور

عکس

  • محسن رمضانی
  • ۰
  • ۰

عکس جدید الهام حمیدی به همراه پدرش

عکس جدید الهام حمیدی

عکس بازیگران :برای مشاهده عکس جدید الهام حمیدی به همراه پدرش به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.

عکس جدید الهام حمیدی به همراه پدرش

عکس

  • محسن رمضانی
  • ۰
  • ۰

جملات و اس ام اس خنده دار مخصوص ماه آبان

جملات و اس ام اس خنده دار مخصوص ماه آبان

قراره یه میـدون به نام من بزنن
.
.
.
.
باتشکرازتمام کـسانی که دراین مدت منودورزدن

اس ام اس خنده دار

یکی از دردناک ترین اتـفـاقاتی که تو خرداد ماه می افته
شیرین شدن گوجه سبزه

اس ام اس خنده دار

من بزرگترین مشکل کودکیم این بود
که نکنه یه وقت یادم بره نفـس بکـشم خفه شم بمیرم

اس ام اس خنده دار

یه بار ما یه دونه هنـدونه خوردیم
در حدی که کم مونده بود پوستش سوراخ شه
فرداش رفتگر محـلمون در زد و گفت:
اگه دیگه با این پوست هندونه کاری ندارین بدین من ببـرمش

اس ام اس خنده دار

پسره ﻣﮕـﺲ ﺑﺎ ﻭﺳﺎﻃﺖ ﺭﻭﺵ ﻣﯿﺸـﯿﻨﻪ ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﺍسمشو ﺗﻮی ﭘﺮﻭﻓﺎﯾﻞ ﮔﺬﺍﺷﺘـﻪ : ﺩُﺯﺩ ﺩِﻟﻬﺎ

اس ام اس خنده دار

تو خونه شما هم کاربرد توری پنـجره اینه که نذاره پشـه ها از خونه برن بیرون

اس ام اس خنده دار

با رفیقم نشستیم داریم فیلم جنگی خفن نگاه میکنیم
آخر فیلم جوگیر شدم سینه خیز
رفتم تلوزیونو خامـوش کردم
اومدم دیدم رفیقم تیر خورده مرده

اس ام اس خنده دار

ﺳﺨﺖ ﺗﺮﯾﻦ کار ﻣﺤﺎﺳـﺒﺎﺗﯽ ﻣﻦ ﺗﻮی ﺯﻧﺪگی ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩﻩ
ﮐﻪ ﺑﯿﺴﮑﻮﺋﯿﺖ ﺭﻭ ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻮ ﭼﺎﯾﯽ ﻧﮕـﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﻧﺮﻡ ﺑﺸﻪ ﻭﻟﯽ ﻭﺍ ﻧَﺮﻩ

اس ام اس خنده دارس

  • محسن رمضانی
  • ۰
  • ۰

شهادت سرهنگ سلیمانی

شهادت سرهنگ سلیمانی و حمید فاطمی در سوریه

اخبار داعش

شهید سرهنگ سلیمانی

یکی دیگر از پاسداران ایران اسلامی در حین ماموریت مستشاری و در جریان عملیات “انتقام سخت” در سوریه، به مقام رفیع شهادت نائل آمد.
شهید «عزت الله سلیمانی» از جمله فرماندهان مستشاری ایران بود که از استان کهگیلویه و بویر احمد برای صیانت از اماکن مقدسه شیعه و جلوگیری از قتل عام مردم بی‌گناه عازم سوریه شد.
آخرین سِمت وی در مدت زمان حضورش در ایران، فرماندهی گردان تکاور تیپ ۴۴ حضرت قمر بنی هاشم(ع) شهر کرد بود.
تروریست‌ها و گروه‌های معارض سوریه ضمن انتشار گسترده خبر شهادت این پاسدار رشید اسلام؛ حلب را محل شهادت سلیمانی اعلام کرده‌اند.

داعش

  • محسن رمضانی
  • ۰
  • ۰

مصاحبه با جوان ایرانی که گرفتار داعش شد

مصاحبه با جوان ایرانی که گرفتار داعش شد

اخبار داعش

به گزارش میهن گرام :روزنامه ایران  می‌نویسد: بابک 28 ساله از پای مرگ برگشته و با یادآوری حوادث تلخی مثل مرگ آوارگان و بدرفتاری پلیس ترکیه و ... که در طول مسیر مهاجرت به یونان برایش اتفاق افتاده رنگش مثل گچ سفید می‌شود. از بی‌غذایی و بی‌آبی و خوابیدن روی آسفالت در سرمای جانسوز بیابان می‌گوید و از اینکه چطور می‌خواسته‌اند قیمه قیمه‌اش کنند! یک ماه می‌شود از سفر پرخطرش برگشته، با کلی خواهش و اصرار که نامش را برای کسی فاش نمی‌کنیم و هویتش محفوظ می‌ماند و ... قرار می‌گذاریم برای ساعت 11 صبح جلو مغازه‌ خودش در بازار تهران.

سر وقت حاضر می‌شوم. مغازه شال و روسری فروشی دارد، با ویترینی جذاب، البته برای خانم‌ها. جلوی در می‌ایستم تا سرش خلوت شود. مشتری‌هایش مدام در حال امتحان کردن شال و روسری هستند. پس از چند دقیقه اشاره می‌کند که آماده‌ام. کار را به شریکش می‌سپارد و می‌آید. اصرار می‌کند که به کافه‌ای برویم تا راحت‌تر گپ بزنیم اما دوست دارم قدم‌زنان برایم تعریف کند. این‌طور راحت‌ترم و کسی هم به حرفمان گوش نمی‌کند. می‌خواهم از همان ابتدای تصمیم‌گیری برای مهاجرت تا بازگشتش به خانه را تعریف کند:

مهاجرتی خطرناک همراه با پناهجویان سوری

«دایی‌ام در آلمان زندگی می‌کند، حدود 28 سالی می‌شود. هر وقت می‌آید ایران از وضعیت آنجا برایمان می‌گوید. راستش دوست داشتم یک روزی به اروپا بروم ولی چند ماه پیش که در اخبار دیدم آوارگان و مهاجران سوری از طریق ترکیه به اروپا می‌روند تصمیم گرفتم که خودم را به منطقه «ادرنه» - شهرمرزی نزدیک به یونان - برسانم و همراه آنان به یونان بروم.

موضوع را با یکی از دوستانم در میان گذاشتم و قرار شد او هم مرا در این سفر همراهی کند. سه هزار دلار ردیف کردم و به شریکم گفتم که می‌خواهم به آلمان بروم و اگر برنگشتم حق شراکتم را بدهد به خانواده‌ام. بعد از اینکه ساک و وسایلم را جمع و جور کردم راهی شدم به سوی استانبول. شهری زیبا و البته خیلی شلوغ، خیابان‌های استانبول پر از مسافران ایرانی، افغانی و سوریه‌ای بود. چند روزی را در این شهر گذراندیم و قرار شد به شهر ادرنه برویم. پلیس تردد اتوبوس‌ها را به این شهر ممنوع کرده بود. چاره‌ای نداشتیم جز اینکه با تاکسی ادامه سفر بدهیم. با 250 دلار خودمان را رساندیم به شهر مرزی «کشان» که فکر کنم یک ساعت و نیم راه بود، حدود ساعت 6 عصر رسیدیم. به دنبال مسافرخانه‌ای می‌گشتیم که شب را آنجا بمانیم.

زبان ترکیه‌ای را خوب بلدم ولی با هرکس صحبت می‌کردم متوجه می‌شدند که ترکیه‌ای نیستم، به‌خاطر اینکه نمی‌توانستم با لهجه خودشان حرف بزنم. چند نفری از من پرسیدند اهل کجا هستی؟ اگر سوریه‌ای هستی هیچ کمکی نمی‌کنند و باید سریع آنجا را ترک کنیم ولی اگر ایرانی هستیم می‌توانند ما را از طریق رودخانه مرزی به یونان رد کنند.

آنجا هرکس قیمتی می‌داد؛ از هزار تا دو هزار دلار. راستش مانده بودیم قبول کنیم یا نه. به هر حال ما آمده بودیم که برویم. با یکی قول و قرار گذاشتیم که نفری 1500 دلار بگیرد و ما را بدون خطر از رودخانه کم عرض ولی خروشان و پر عمق رد کند.

تا جنگل نزدیک مرز راهی نبود و راه‌بلد اصرار می‌کرد که باید یک شب را در جنگل بمانیم. راستش در غربت اعتماد کردن کار بیجایی است. راه‌بلد چهره‌ غلط‌ اندازی داشت و ترسیدیم که برود و با چند نفر دیگر برگردد و چندهزار دلارمان را سرکیسه کند. به همین خاطر قبول نکردیم، همان شب تصمیم گرفتیم خودمان را به ادرنه برسانیم تا با مهاجران سوری به سمت مرز برویم. هیچ اتوبوس و «دون»ی حق رفتن به مناطق مرزی نداشت و البته پلیس می‌دانست کسانی که به‌سوی مرز می‌روند اهل این کشور نیستند و برای مهاجرت به اروپا آمده‌اند. دوباره تاکسی گرفتیم و به ادرنه رفتیم. دو ساعتی در راه بودیم تا اینکه به ترمینال رسیدیم. هوا خیلی سرد بود. شب را در همان ترمینال صبح کردیم. ساعت 9 صبح به‌سوی پلی یک کیلومتری که مرز بین یونان و ترکیه بود رفتیم ولی پلیس جلویمان را گرفت. راه بسیار کمی داشتیم تا یونان اما نشد.»

با حسرت می‌گوید‌ "ای‌کاش پلیس اجازه خروج می‌داد، تا این همه سختی و بدبختی نمی‌کشیدیم". بعد ادامه حرفش را می‌گیرد:

«به مأموران پلیس گفتیم ما گردشگر هستیم و می‌خواهیم برویم از پل بازدید کنیم ولی اصرارمان نتیجه‌ای نداد و دست آخر رفتیم و گفتیم که ایرانی هستیم و می‌خواهیم برویم یونان. آنها هم ما را سوار ماشینشان کردند و گفتند که بهتر است از مرز دیگری برویم چون آن طرف، مرزبانان یونانی ایستاده‌اند و به هرکس که غیرقانونی وارد خاکشان شود تیراندازی می‌کنند.

بعد با هم صحبت کردند و گفتند که مسیر خطرناک است و بهتر است برویم استانبول و برگردیم ایران. آنها ما را به ترمینال رساندند که برگردیم. توی ترمینال حدود دو هزار سوری بودند که می‌خواستند پیاده بروند سمت یکی از مرزهایی که احتمال موفقیت برای رفتن به یونان زیاد بود. ما هم همراهشان رفتیم. به دوستم گفتم که تو ترکیه‌ای بلد نیستی و من هم عربی؛ پس بهتر است ادای لال‌ها را دربیاوریم تا کسی متوجه نشود ما ایرانی هستیم. می‌دانستیم راه طولانی در پیش داریم. از قبل آجیل، شکلات، کاکائو و بیسکویت و نان داخل کوله‌هایمان گذاشته بودیم. همراه پناهجویان پیاده راه افتادیم و رفتیم. سه شبانه‌روز توی راه بودیم. روزها راه می‌رفتیم و غروب هرکجا بودیم، می‌ماندیم تا صبح. روزها خیلی گرم بود و شب‌ها هم خیلی سرد. زن و مرد و پیر و جوان و کودک شب‌ها کنار هم می‌خوابیدند تا با گرمای بدن همدیگر گرم بمانند و از سرما خشک نشوند. خبری از دستشویی و حمام و کمک مسئولان ترکیه‌ای هم نبود. جلوی کاروان ما سه اتوبوس خالی با چند ماشین پلیس بود تا ما را در کنترل خود داشته باشند.

بالاخره بعد از سه روز رسیدیم به مرز. آنجا دسته دیگری پلیس ایستاده بودند و اجازه خروج نمی‌دادند و مدام می‌گفتند باید خودمان را به کمپی که چهار کیلومتر آنطرف‌تر هست برسانیم. مثل اینکه آنجا هم چند هزار نفری بودند که می‌خواستند در صورت اجازه اتحادیه اروپا وارد یونان شوند. البته درصورتی که به آنها ملحق می‌شدیم، کار برای من و دوستم سخت می‌شد چون که باید پاسپورت نشان می‌دادیم و به زبان عربی هم تسلط می‌داشتیم.

به هرحال پناهجویان قبول نکردند به آن کمپ بروند و اصرار داشتند که باید از این مرز خارج شوند. چهار روز آنجا ماندیم و در این چند روز سوری‌ها با شعار دادن یا برهنه شدن و حتی درگیری با پلیس می‌خواستند از مرز عبور کنند ولی تلاششان نتیجه‌ای نداشت. جیره آب و غذای من و دوستم تمام شد و هیچی نداشتیم برای خوردن. حتی خواهش‌های من از مأمور پلیس برای گرفتن یک بطری آب به جایی نرسید. می‌گفت دستور آمده به ما هیچ کمکی نکنند. با این وضعیت سخت که خیلی از مردم حالشان بد می‌شد و از حال می‌رفتند و کارشان به بیمارستان می‌کشید، دوستم تصمیم گرفت برگردد. حالش بد بود و تحمل این وضعیت برایش خیلی خیلی سخت بود و رفت.»

حرف‌هایمان به درازا کشیده بود و حواسمان نبود که دوبار بازار را بالا و پایین کرده‌ایم. حالا به جلو مغازه‌اش رسیده‌ایم. بابک داخل مغازه می‌رود تا ببیند چه خبر است و بعد صدایم می‌کند که مشتری در مغازه نیست و بهتر است گپمان را آنجا ادامه دهیم.

غافلگیر شدن از سوی داعشی‌های نفوذی

روی میز کلی روسری و شال ریخته که باید مرتب شود و تا بخورد و برود توی قفسه. او در حالی که یک به یک شال‌ها را مرتب می‌کند، ادامه می‌دهد: «یک ساعت از رفتن دوستم نمی‌گذشت که از تشنگی توانی برایم نمانده بود. روی زمین دراز کشیده بودم که دیدم مردی بطری به‌دست به آنهایی که حالشان خوب نیست جرعه جرعه آب می‌دهد. خودم را به او رساندم. بعد از اینکه جرعه‌ای آب خوردم و به طرف کوله پشتی‌ام برمی‌گشتم. مردی با ریش بلند و سبیل تراشیده از من به عربی پرسید که اهل کجا هستم، بعد با دستش خانه‌ای را روی هوا ترسیم کرد که وطنم کجاست؟ راستش از شدت ترس دست و پایم با آن حال نزارم می‌لرزید. خودم را به لال بودن زدم و روی هوا نقشه جمهوری آذربایجان را ترسیم کردم. چیزی نفهمید و مرا پیش سه جوان که لال بودند، برد. آنها با ایما و اشاره از من سؤال کردند و من چون آشنایی با این علامت‌ها نداشتم نتوانستم جواب بدهم و لو رفتم که من لال نیستم. آن مرد با خشونت یقه‌ام را گرفت و سرم داد کشید. مدام می‌گفت ایرانی، ایرانی؟ من می‌گفتم نه، آذربایجانی، آذربایجانی! با شنیدن صدای مرد عرب 20 - 30 مرد عرب‌زبان که قیافه‌شان خوفناک بود دورم جمع شدند.

آنها را در طول مسیر بارها دیده‌ بودم، زن و بچه‌ای همراهشان نبود. به ترکی گفتم که می‌خواهم به اروپا بروم. یکی از آنها که ترکیه‌ای بلد بود از من پاسپورتم را خواست و من به دروغ گفتم، ندارم. بعد ادامه داد که اگر پاسپورتی از داخل کوله‌ام پیدا کند مرا برهنه خواهد کرد و سرم را خواهد برید. چاره‌ای جز گفتن حقیقت نداشتم. گذرنامه را از داخل جیب جلویی کوله درآوردم و تحویلش دادم. وقتی برایشان مشخص شد ایرانی‌ام، سر و صدایی بلند شد که کم مانده بود سکته کنم. پیش خودم گفتم بابک، کارت تمام است و چند دقیقه دیگر سرت را بیخ تا بیخ می‌بُرند. در همان چند لحظه‌ به گذشته‌ام، به آینده‌ای که پیش خودم همیشه تصور می‌کردم، به پدر و مادر و خانواده‌ام که مرا دیگر نخواهند دید فکر می‌کردم که مرد سوری پرسید می‌دانی ما سَلَفی هستیم؟

با شنیدن سَلَفی، برق از سرم پرید و مطمئن شدم که کارم تمام تمام است. گفتم نه به‌خدا. من چهار شبانه‌روز می‌شود که با شما می‌آیم تا به یونان و از آنجا پیش دایی‌ام به آلمان بروم. گفت دروغ ‌می‌گویی و تو نفوذی نیرو‌های اطلاعاتی هستی! به بغض افتادم و گفتم نه من مهاجرم و می‌خواهم برای ادامه زندگی به اروپا بروم.»

بابک حرف‌هایش را قطع می‌کند و آب می‌نوشد و می‌نشیند روی چهارپایه و عرق سردی را که روی پیشانیش نشسته پاک می‌کند. انگار هنوز هم یادآوری این خاطرات برایش آزاردهنده است و ترسناک.

نجات از دست تکفیری‌ها

«بین مردهای سوری که قیافه‌شان به داعشی‌ها شبیه بود بحث شده بود و حرف‌هایی مثل ذبح، اعدام، قطع رأس و ... می‌زدند که نفسم را به شماره‌ انداخت. مردی که ترکیه‌ای بلد بود به من گفت این چند نفر داعشی هستند و برای نفوذ به اروپا می‌روند و تصمیم دارند تو را بکشند. کمی عقب‌تر بایست تا ببینم می‌توانم نجاتت بدهم یا نه؟ آرام آرام خودم را عقب کشاندم ولی در آن بیابان مگر راه فراری بود؟ پلیس هم فاصله زیادی با ما داشت و کاری هم از دستشان برنمی‌آمد.

مرد سوری آن جمعیت را همراه خود چند ده متری آن طرف‌تر برد و مشغول صحبت با آنها شد. پس از چند دقیقه معلوم شد اختلاف دارند و با هم دعوا می‌کنند به حدی که دست به یقه شدند. هر از گاهی با غضب به من نگاه می‌کردند و هر نگاه آنها چند کیلو از وزنم را کم می‌کرد. انگار یک پادگان سرباز توی دلم رژه می‌رفتند. بعد از 10 دقیقه طرفم آمد و با خشم و عصبانیت گفت شانس آورده‌ام. گفت مردان داعشی می‌خواستند مرا به قتل برسانند و او آنها را متقاعد کرده که این کار باعث می‌شود پلیس به داعشی بودن آنها شک کند. پاسپورتم را به طرفم پرت کرد و گفت بدو تا جایی که می‌توانی، چون این جماعت دست‌بردار نیستند و هر فرصتی به‌دست بیاورند حتماً تو را خواهند کشت. پاسپورتم را برداشتم و در حالی که نگاهم به نگاه داعشی‌ها بود فقط دویدم. فکر کنم یک‌ساعتی از ترس ‌دویدم. از شانس بد، ماشینی هم رد نمی‌شد که سوارم کند. چند ساعتی پیاده‌روی کردم تا اینکه صدای ماشینی شنیدم.

تشنگی امانم را بریده بود و اگر در جاده می‌ماندم حتماً خوراک گرگ‌ها می‌شدم. وقتی نور ماشین را در سیاهی شب دیدم وسط جاده ایستادم تا راننده توقف کند که همین کار را هم کرد. ماشین هلال احمر ادرنه بود.

با زبان ترکی از آنها خواهش کردم مرا هم به شهرشان ببرند. وقتی به من آب دادند و کمی جان گرفتم توضیح دادم که چه بلایی سرم آمده است. راننده و تیم پزشکی از تعجب شاخ درآورده بودند که خدا به من رحم کرده که کشته نشده‌ام چون جسدهای زیادی را در این چندماه پیدا کرده‌اند که در این مسیر به قتل رسیده‌ بودند.»

امتحان شانس این بار از دریا

وقتی به ترمینال رسیدم از آنجا با 40 دلار رفتم استانبول. یکی دو روز ماندم و استراحت کردم. توی هتل به سرم زد این بار از دریا بروم. با خودم گفتم من که تا اینجا آمده‌ام و تا چند قدمی مرگ هم رفته‌ام، حالا یک‌بار هم دریا را انتخاب کنم. فردای آن روز رفتم مرکز شهر. جمعیت زیاد بود. بیشتر از خود مردم استانبول، افغانی‌ها و سوری‌ها بودند. البته ایرانی‌ها را هم می‌شد پیدا کرد. 100 تا قاچاقچی و مسافرپران جلو آدم را می‌گرفتند که حاضرند شما را به اروپا ببرند.

بعضی از آنها ادعا می‌کردند با شش هزار دلار و با جعل پاسپورت آن هم تضمینی، مسافران را هوایی به اروپا می‌فرستند. بعضی هم با قایق‌های لاستیکی بزرگ موتوردار نفری 1500 دلار می‌گرفتند و مسافران را به یکی از ساحل‌های یونان می‌بردند که این کار با آب مواج و سردی که دریا داشت ریسکش زیاد بود و پشیمان شدم. البته اخبار ترکیه نشان می‌داد، برخی از این قایق‌ها که بیشتر از ظرفیت مهاجر سوار کرده بودند به‌خاطر طوفان در دریا غرق شده‌اند. من چاره‌ای نداشتم جز برگشت به خانه.

- پشیمانی از بازگشت؟

نه، ولی دوست داشتم می‌رفتم.

- چقدر درس خوانده‌ای؟

فارغ‌التحصیل رشته برق هواپیما هستم.

- پس چرا در رشته خودت کار نمی‌کنی؟

(در جوابم می‌خندد.)

- درآمد شال و روسری چطور است؟

برای این 9 متر مغازه ماهی 16 میلیون تومان کرایه می‌دهم. ته درآمدمان چقدر می‌خواهد بشود که آن هم تقسیم بر دو شود!

- هنوز دوست داری مهاجرت کنی؟

بله. اگر فرصت پیدا کنم.

- با داعشی‌ها؟!

خدا نکند. آن دفعه هم ناخواسته با آنها همسفر شده بودم. خدا رحم کرد که زنده ماندم، مدیون دعاهای مادرم هستم.

در دلم می‌گویم مهندس برق هواپیما! به مادرت بگو دعا کند همین‌جا عاقبت به‌خیر شوی وگرنه تو تنها یک چشمه‌اش را دیده‌ای.

مصاحبه با جوان ایرانی که گرفتار داعش شد

  • محسن رمضانی
  • ۰
  • ۰

معرفی و تاریخچه باشگاه رئال مادرید

باشگاه رئال مادرید

ورزشی 

تاریخچه باشگاه رئال مادرید

شاید تنها عده کمی از طرفداران بایرن مونیخ و منچستر یونایتد هستند که با تصمیم فیفا مبنی بر اعطای لقب «بزرگ‌ترین باشگاه تاریخ فوتبال» به رئال مخالف باشند. از شکست تلخ سه بر یک در مقابل بارسلونا در نخستین فصل لیگ اسپانیا دوران افسانه‌ای تیم آنها در دهه‌های 50 و 60 نیم‌قرن طول کشید و بعد رئال دوباره 32 سال انتظار کشید تا در سال 97 باردیگر قهرمان اروپا شود. آخرین توفیق بزرگ آنها فتح لیگ قهرمانان در سال 2002 و قهرمانی لالیگا در سال 2003 است. حالا این باشگاه سمبل فوتبال اسپانیا و به نوعی اسپانیا قلمداد می‌شود. دست یافتن رئال به اعتبار جهانی مقارن با زمانی بود که اسپانیایی‌ها در جام جهانی 1950 غوغا به پا کرده بودند. در این دوران، کشور به خاطر آشفتگی پس از جنگ‌های داخلی از قحط سالی در عذاب بود. گرچه صنعت توریسم تازه شکل گرفته بود اما وضع اقتصادی خراب به نظر می رسید. ژنرال فرانکو، خودکامه بزرگ اسپانیا بر آن بود که از پیروزی‌های رئال به عنوان ابزاری در جهت آشتی دادن غرب با حکومت دیکتاتوری‌اش استفاده کند. رئال به شدت از سوی فرانکو، ملقب به کادیو، حمایت می‌شد و در مقابل، بارسلونا، سمبل کاتالان‌ها مورد ظلم قرار می‌گرفت. پس از مرگ فرانکو شرایط تا حدودی تعدیل شد. گرچه شرایط مالی به‌رغم طبیعت ولخرج رئال همچنان در سطح عالی باقی ماند، اما قدرت گرفتن باشگاه‌های رقیب نظیر بارسلونا سبب شد که رئال از سال 1957 به بعد اقتدار مطلق سه‌ دهه‌ای خود را از دست بدهد. همان طور که تیم‌های بزرگ انگلیس تحت تاثیر افراد خاصی بوده‌ که پایه‌های مستحکم باشگاه را بنا نهاده‌اند، ارتقای رئال از سطح یک تیم محلی مادرید تا جایگاه رؤیایی فعلی در دنیا نیز مدیون یک نفر است. منچستر یونایتد مت بیزلی را داشت، لیورپول بیل شنکلی را و آرسنال هم هربرت چیمن را، رئال هم سانتیاگو برنابئو را داشت. بازیکن دهه سی رئال که از سال 1943 تا زمان مرگ ژنرال فرانکو در سال 1975 مدیر باشگاه بود. در آن زمان مادرید به خانه فعلی خود واقع در خیابان اصلی شهر مادرید «کاستیانا» نقل مکان کرد و پایه‌های یک باشگاه بین‌المللی شد تا با جمع‌آوری ستاره‌های فوتبال از سراسر دنیا بتواند افتخارات متعددی را نصیب خود سازد. گرچه شاه آلفونسوی سیزدهم در سال 1920 نشان سلطنتی خود را به باشگاه بزرگ پایتخت اهدا کرده بود اما حرکت اصلی رئال دو دهه بعد با مدیریت کارآمد برنابئو آغاز شد. ژنرال فرانکو در 1947 همه اسپانیا را بسیج کرد تا با کمک‌های عمومی فراوان، استادیوم سانتیاگو برنابئو را افتتاح کنند. در ادامه آلفردو دی‌استفانو و فرانتس پوشکاش، ترکیبی از تکنیک‌ لاتینی و قدرت هجومی مجارهای جادویی، در کنار فرانسیسکو خنتو، اساس تیم طلایی رئال را شکل دادند. پس از پیروزی قدرتمندانه هفت بر سه در مقابل اینتراخت فرانکفورت در فینال جام باشگاه‌های اروپای 1960 در هیمدون پارک گلاسکو آنها پنج دوره نخست این رقابت‌هارا فتح کردند که این افتخار بزرگ به عنوان رکورد در جام باشگاه‌های اروپا به ثبت رسیده است. آنها سپس در فصل 62-61 مقابل بنفیکا شکست خوردند تا یک نایب قهرمانی اروپا را به دست آورده باشند. قهرمانی جام باشگاه‌های اروپا در فصل 66-65 به عنوان ششمین قهرمانی «ققنوس‌ها» نامیده شد. پس از مرگ برنابئو افتی سریع در باشگاه پدید آمد. دو جام یوفا در سال‌های 86 و 1985 و چندین قهرمانی لیگ در آن شرایط ناامیدکننده، نظر کسی را جلب نکرد. در این مدت باشگاه عرصه رفت و آمد 17 مدیر شد، که یکی پس از دیگر عزل شدند. ستاره‌های گرانقیمت خارجی که به طور دیوانه‌وار و بدون هدف خرید و فروش می‌شدند نیز بلای دیگر رئال بودند. بازیکنان اسپانیایی مادرید در دهه 1970 بسیار استوار بودند و ستاره‌های دهه هشتاد درخششی دوچندان داشتند.

امیلیو بوتراگئینو، گونسالس میشل، مارتین واسکس، در دهه نود که مدیر وقت باشگاه رومان مندوسا برای خرید ستاره‌هایی مثل روبرتو کارلوس، پردراک میاتوویچ، کلارنس سیدورف سرمایه‌گذاری کرد. لورنسوسانس چندان بلند پرواز نبود و تنها مک منمن انگلیسی و نیکلاس آنلکای فرانسوی را به مادرید آورد. ریخت و پاش‌های آنچنانی باشگاه که از دهه 1930 با شکستن رکورد نقل و انتقالات در جریان خرید «ریکاردوزامورا» دروازه‌بان افسانه‌ای بارسلونا،‌ سرآمد تمامی باشگاه‌ها شده بود، چیز چندان عجیبی نیست اما با نزدیک شدن به انتهای دهه نود، هرچقدر این ولخرجی‌ها فزونی یافت، پاداش‌های بیشتر و بیشتری را نصیب رئال ساخت. ابتدا پردراک میاتوویچ، با گلی که در فینال لیگ قهرمانان 1998 به یوونتوس زد، مادریدی‌ها چندان در حسرت هفتمین جام می‌سوختند که گویی برای نخستین قهرمانی انتظار می‌کشند.
رئال با استفاده از تاکتیک‌های دفاعی فابیو کاپلو موسوم به «کاتانا چیو» قهرمان لیگ در فصل 97-1996 را که در آن داور سوکر 24 گل و رائول 21 گل به ثمر رساندند، به دست آورد و دورانی جدید را آغاز کرد. حتی فرو ریختن اعتبار ملی اسپانیا در جام جهانی 97 هم رئال را سرافکنده نکرد. کاپیتان ایه رو محور اصلی تیم بود. او رهبری تیمی جوان متشکل از رائول، مورینتس، سالگادو و ایکرکاسیاس را برعهده داشت که پایه‌گذار ادامه قهرمانی‌های رئال شدند. پس از اینکه جان توشاک انگلیسی نتوانست در نیم فصل ابتدایی 2000-1999 رئال را به جایگاه مناسبی برساند، ویسنته دل بوسکه به عنوان مربی جدید معرفی شد.
حضور «مرد خانه» بر روی نیمکت سبب شد که رئال موقتا مشکلات را پشت سر بگذارد و در آستانه ورشکستگی با پیروزی والنسیا، آن هم با سه گل، دوباره قهرمان اروپا شود. قهرمانی رئال در لیگ قهرمانان 2000 بر پیشرفت تیم ملی اسپانیا در یورو 2000 هم تاثیر زیادی گذاشت. فصل بعد لوئیس فیگو با رکورد 56 میلیونی یورویی از چنگ بارسلونا بیرون کشیده شد. این به معنای تحقق نخستین شعار تبیلغاتی فلورنتینو پرس، رئیس جدید و جاه‌طلب رئال بود که در انتخاباتی همانند انتخابات ایالات متحده با رسوایی بر لورنسوسانس پیروز شده بود. پرس رئال را با 185 میلیون یورو بدهی و در شرایط دشوار مالی تحویل گرفت و رؤیای افتخارات اروپایی در عالم واقعیت را با این حقیقت که رئال صاحب گنجی رؤیایی است توام کرد. آنها زمین تمرینشان در مرکز شهر مادرید را فروختند و بدهی‌هایشان را پرداختند، اما پرس به جای روش‌های صرف‌جویانه، زین‌الدین زیدان را هم به دنبال فیگو و با رکورد 64 میلیون یورو به برنابئو آورد.

رئال جشن تولد صد سالگی‌اش را با گل جادویی زیدان در فینال لیگ قهرمانان 2002-2001 در مقابل لورکوزن، نهمین قهرمانی، اروپا کامل کرد. تحقق شعارهای پرس ادامه یافتند آنها ثابت کردند که علاوه بر به دست آوردن جام، چگونه به دست آوردن آن همه برایشان اهمیت دارد. خرید رونالدو آخرین افتخاری بود که در کارنامه رئال ثبت شد ولی بعدا معلوم شد که آنها به دنبال افتخارات زیادی هستند. بنابراین دیوید بکام را خریدند. اما با ورود این دو عجوبه برزیلی انگلیسی فقط یک قهرمان لالیگا در این دو فصل به دست آمد. در مرحله نیمه نهایی لیگ قهرمانان مغلوب یوونتوس شدند و در فصل اخیر با شکست از موناکو از دور مسابقات حذف شدند و در لالیگا با شکست‌های پیاپی اواخر فصل بر رتبه چهارم ایستادند تا پس از فصل 1968 این بدترین عنوان تیم کهکشانی باشد. مادرید در فصل بعد ا رقیب دیرینه خود بارسلونا رقابتی تنگاتنگ داشتو اگر در نیوکمپ 3 بر 0 شکست نمی خورد می توانست رتبه دوم را با قهرمانی تعویض کند.

رئال مادرید

  • محسن رمضانی
  • ۰
  • ۰

آموزش تهیه آش رشته


آموزش تهیه آش رشته

آشپزی


مواد لازم

نخود                                       1 پیمانه
لوبیا چیتی                              1 پیمانه
عدس                                     1 پیمانه
سبزی آشی                            1 کیلو
رشته                                     1 بسته بزرگ
نمک                                      به مقدار لازم
فلفل                                      به مقدار لازم
زرچوبه                                   به مقدار لازم
پیاز                                        2عدد بزرگ
نعنا خشک شده                      به مقدار لازم
روغن                                     به مقدار لازم
آرد                                        2 قاشق غذاخوری
آب                                        به مقدار لازم


طرز تهیه آش رشته

برای تهیه آش رشته ابتدا نخود و لوبیا شسته شده را داخل ظرف مناسبی قرار می دهیم و آن را روی شعله قرار می دهیم و وقتی نیمه پخته شدند عدس را به آن اضافه می کنیم و بعد ظرفی که قرار است در آن آش بپزیم را را حاوی آب می کنیم و صبر می کنیم تا آب به جوش آید و بعد سبزی خورد شده را به آن اضافه می کنیم در ادامه بعد از پخته شدن سبزی( که حدود 10 دقیقه طول می کشد)رشته خورد شده را به آن اضافه می کنیم زیر شعله را کم کرده تا رشته ها به خوبی پخته شوند نمک و زردچوبه را به آن اضافه می کنیم وقتی رشته ها به حالت نیمه پخت درآمدند آرد را با یک لیوان آب مخلوط کرده تا آرد داخل آش به شکل گوله شده در نیاید به آن اضافه می کنیم حدود 5 دقیقه بعد حبوبات پخته شده را به آن ضافه می کنیم
در مرحله بعد پیاز را خرد کرد و آن ها را سرخ می کنیم و نعنا را به پیار داغ اضافه کرده  می توانبم مقداری زردچوبه به آن اضافه می کنیم تا رنگ زیبایی به آن دهد و آن ها را نیز به آش اضافه میکنیم و حالا آش آماده شده است


نکات
1-بهتر است حبوبات را از شب قبل خیس کنیم و اجازه دهیم که خیس بخورد
2-برای صرف کردن می توانید از کشک,آبغوره,رب انار,سرکه,قرقوروت و... استفاده کرد
3-در صورت دوست داشتن و مقدور بودن برایتان می توانید از سیر داغ هم استفاده کنید
4-می توانید مقداری نعنا داغ و پیاز داغ برای سرو غذا روی میز یا سفره بیاورید

5-مقدار لازم می تواند میزان دلخواه شما باشد و مقدار مواد را می توانید با سلیقه خود کم و زیاد کنید

ورجان

  • محسن رمضانی
  • ۰
  • ۰

پرسپولیس تهران

پرسپولیس تهران

پرسپولیس

باشگاه پرسپولیس


پرسپولیس باشگاهی بود که در سال ۱۳۴۲ بدست علی عبده بنا شده بود و در آن رشته های بولینگ ، والیبال و بسکتبال فعال بود. پرسپولیس در لغت به معنای شهر پارسی است که شهرت تخت جمشید است و از دو کلمه پرس(پارس) و پولیس(در زبان یونانی به معنای شهر) تشکیل شده است. عبده از آمریکا به ایران آمده بود و در جامعه ورزشی آمریکا در رشته بوکس صاحب عنوان قهرمانی بود. عبده مدت ها اندیشه ایجاد تیم فوتبال پرسپولیس را با خود داشت و تیم فوتبالی را نیز ایجاد کرده بود که تیمی ضعیف در رده دوم باشگاه های کشور محسوب می شد و از اعضای محبوب و ماندگار آن محمود خوردبین را می توان نام برد.

پس از انحلال شاهین با درایت امیر مسعود برومند و رایزنی های مرحوم دهداری ، چند تن از بازیکنان قبلی شاهین در ترکیب تیم دسته دومی پرسپولیس قرار گرفته و ترتیب یک مسابقه با تیم جم آبادان ( که در آن زمان تیم صاحب نامی بود ) را دادند و پس از آن تمامی اعضای شاهین به پرسپولیس پیوستند و محبوبیت شاهین بلند پرواز را به پرسپولیس هدیه نمودند.

پرسپولیس بهار خود را در آغازین روزهای سال ۱۳۴۷ با مربیگری دهداری (کاپیتان پیشین شاهین) و سرپرستی دکتر برومند آغاز کرد. مطابق مقررات این تیم می بایست کار خود را در فوتبال از دسته سوم و یا حداکثر از دسته دوم باشگاه ها شروع کند. اما انحلال چند تیم در این زمان باعث گردید تا به جای مسابقات لیگ یکسری مسابقات رده بندی در سطح باشگاه های پایتخت برگزار شود. در آن مسابقات ۴۴ تیم به رقابت پرداختند که ۴ تیم پرسپولیس ، تاج ، عقاب و پاس سرگروه گردیدند.

از آن پس پرسپولیس رسماً وارد مسابقات باشگاهی ایران گردید. این تیم در سال ۱۳۴۷ قدرت نمایی کرد و تمام رقیبان را پشت سر گذاشت و با عنوان قهرمان باشگاه های تهران جهت شرکت در در مسابقات آسیایی تایلند عازم بانکوک گردیدند.

پرسپولیس

  • محسن رمضانی